-نمی دانم با کلمات بیان کنم، یا اصلاً می شود که با کلمات بیانشان کرد؟ این دو آیا مگر از یک دنیا اند که حال یکی شان بخواهد دیگری را توصیف کند؟

احساس

به همین سادگی بیان شد.؛ دریغ از اینکه لطف کند ذرّه ای از آن حس را بهتان منتقل کند، در پنج حرف و یک کلمه می گوید و کلک اش را می کند.
امّا آیا خود احساس به همین راحتی ها ول می کندت؟
مگر یک موسیقی که با روح و روان ات بازی می کند [البتّه اگر اعتقادی به روح وجود داشته باشد :) ] ، فقط با همان یک بار شیفته شدنش، رها می شود؟
یا آن بوی خوشی که تو را یاد مادرت [خواه وطن ات باشد، خواه آن گران مایه جانی که تو را زاد] میندازد، مگر برای چند ثانیه است که بیاید تو را مغروق آن همه افکار و خاطرات تلخ و شیرین کند و برود پی کارش؟!
یا آن آغوش گرم
و یا این غذای محبوب؟
از احساس بد نمی گویم که خاطرتان را بخراشد [گرچه احساس بد هم خوب است.]
کلمات نقش کدام یکی از این ها رو خوب بلد است درآورد؟!
شاید هم من دارم سخت می گیرم، نمی دانم؛
همین که آمده ام چنین اراجیفی گفتم از او و در عین حال، تک تک واج هایش را برای طنّازی احساس نیاز داشتم، خودش کم لطفی ای بوده در حقّش،
نمی دانم.

On the Nature of Daylight


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها